به تو میاندیشم...
"هنگامه "و "کاوه "دو دانشجویی هستند که برحسب اتفاق با هم آشنا شده میان این دو رابطه عاشقانه خاصی پدیدار میشود .هنگامه در بازگشت به "تبریز " مدتها از کاوه بی خبر میماند که سرانجام با آگهی مرگ او روبهرو میشود . بعد از مرگ کاوه، هنگامه ماجرای باردار شدن خود را تنها نزد عمویش فاش میکند .عاقبت، پس از به دنیا آمدن نوزاد، او را به پرورشگاه میسپارد تا خانوادهاش از وجود او بی خبر باشند .هنگامه پس از چندی به پرورشگاه سر میزند، اما با خبر میشود که زن و شوهری انگلیسی تبار، نوزاد را به فرزندی قبول کرده راهی انگلستان شدهاند .زندگی هنگامه از این پس وارد ماجراهای گوناگونی میشود ;از جمله این که راه سفر در پیش میگیرد تا بلکه فرزند گمشدهاش را بیابد ...