خرگوشی که شمردن را دوست داشت
داستانهای حیوانات
خرگوش خانم یک لانۀ پر از بچههای کوچک و بزرگ داشت. «دم کرکی» از همۀ آنها کوچکتر بود. آنها مثل همۀ بچه خرگوشهای دیگر از بازی کردن و بالا پریدن لذت میبردند، اما دمکرکی بازی کردن را دوست نداشت. او به جای بازی کردن، بیشتر وقتها نزدیک لانه مینشست و چیزهایی را که میدید، میشمرد. یک روز او هزارپایی را دید،اما قبل از آن که تمام پاهایش را بشمرد هزارپا رفت. سپس تعدادی تخم پرنده دید اما قبل از این که بتواند تمام آنها را بشمرد مادر پرندهها از راه رسید و دمکرکی را از آنجا راند. سپس دمکرکی چیزهای دیگری برای شمردن یافت اما به همین ترتیب نتوانست آنها را بشمرد. تا این که او شبهنگام در حالی که با ناراحتی در تختش دراز کشیده بود و مادرش برایش لالایی میخواند، چشمش به ستارههای آسمان افتاد و با خوشحالی شروع به شمردن آنها کرد، اما اندکی بعد به خواب رفت.