نمیشود
داستانهای فارسی - قرن 14
«امین» روزهای خوب و بد بسیاری را کنار همسرش «رویا»، خواهرش «گلی» و دوستش «سهراب» میگذراند. اما امین مدتی است که حس کرده چیزی دوست دیرینش را میآزارد و باعث شده رفتاری متفاوت با گذشته را در پیش بگیرد. او در کنجکاویهای خویش نتیجهای حاصل نمیکند و هنوز در گیرودار کشف علت بدخلقیهای سهراب است که خبر قتل وی را میشنود. مرگ مظلومانۀ سهراب شوک بد و وحشتناکی بر امین و رویا و از همه بدتر بر گلی میگذارد. جمع صمیمانۀ آنها از هم پاشیده شده و امین، که خلاء شدیدی را حس میکند، به نوشتن پناه میبرد و سپس به سراغ استاد سهراب، آقای رحیمی، رفته و ضمن شرکت در جلسههای ادبی وی با او مانوستر میشود. رحیمی نگاه امین را تا حدودی به زندگی تغییر داده و او را به نوشتن بیشتر ترغیب میکند. امین، سهراب را از دست میدهد، اما نگاه کردن و چگونه نوشتن را میآموزد.