آقای ابله از خنده غش میکند
داستانهای تخیلی
این کتابچهی مصور و رنگی، داستان "آقای ابله" است که در سرزمینی به نام سرزمین بیمعنی زندگی میکرد. در این سرزمین علفها آبی و درختها قرمز بود. روزی اوبرای یافتن گودالی تصمیم میگیرد. به مغازهای ابزارفروشی برود و برای اینکار از خانم عاقل" کمک میگیرد و با او به سرزمین فهم و شعور میرود. تمام چیزهایی که او در آنجا میبیند او را به حیرت وامیدارد. او پس از بازگشتن از آنجا نزد "آقای بیمنطق" میرود و با تعریف از سرزمین فهم و شعور هر دو شروع به خندیدن میکنند.