سپیدار و انار
درختها - داستان / دوستی - داستان
درخت سپیدار آرام صدا زد: درخت انار! درخت انار! درخت انار شاخههایش را به سمت سپیدار چرخاند و لبخند زد. سپیدار پرسید: حالت خوب است؟ درخت انار فقط لبخند زد و با چشمهای شعلهورش به سپیدار نگاه کرد. سپیدار ریشههایش را پیشتر برد و گفت: چقدر ریشههای تو داغ است؟ تا تب داری! بگذار من از تو مراقبت کنم درخت انار. بگذار سبزینههای من برای تو هم غذا بیاورند. ریشههای دو درخت که همدیگر را در بر گرفتند، سپیدار سبزیاش را به درخت انار بخشید و دو درخت با هم نفس کشیدند خون تازهای در آوندهای درخت انار دوید. گلهای سرخ انار باز شدند و میوه دادند.