عاشقانههای بیجواب
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان خانم جوانی که حال خوبی ندارد از مدیرش مرخصی گرفته و به پارک نزدیک محل کارش میرود. او در آنجا دختر جوانی را میبیند که عکسی را از وسط به دو نیم کرده و به نیمی از عکس که پسری جوان با چشمهای عسلی است خیره شده است. او چندین بار به عکس نگاه میکند و بعد آن را لای دفترچه کوچکی میگذارد و دفترچه را روی نیمکت قرار میدهد و تماسی تلفنی برقرار میکند. پس از مدت کوتاهی مردی جوان به دنبال او میآید و دختر دفتر را گذاشته و با مرد میرود. زن دفترچه را برداشته و شروع به خواندن خاطرات آن میکند و... .