آسمان ایل، الفبای عشق، جام دستها ...: مجموعه مقالات و دلنوشتهها
تقق کفشهای پاشنهبلندش در دل سیاه خیابان هراس میافکند. خدا میداند این کفشها پاهای دخترک را به چه مسیری هدایت میکرد. یک دسته دعای پرسشده در دستش بود. به خواهش، به زور، به التماس و به لبخند دعا میفروخت. خودش زیبا بود. هرزگی و پلیدی اتومبیلی به رنگ سیاه متالیک، باعث هراس و گریة بیصدای او شد. دعاها را در دستانش فشرد و در اولین خم چهارراه خود را گم کرد. نان شب را فراموش کرد و داروهای مادرش را در قفسة داروخانة شهر جاگذاشت. دیگر روز باز دخترک را دیدم. صدای بارش اشکهای پنهانش شنیدنی بود. مرگ بر خیابان که سرپناه ندارد. مجموعة حاضر مشتمل بر دلنوشتههای نگارنده تحت عناوینی چون بیدردی؛ غم نان؛ از کوچ تا کوچه؛ و بهانة آمدنم است.