گذربان بیپرچم
این داستان کوتاه حکایت جوانمردی و گذشت دانشآموزی به نام "بابک" است که به رغم بدیها و کینههایی که همکلاسیاش "سعید" نسبت به او دارد، به کمک سعید میشتابد و او را از وسط خیابان به سوی دیگر هل میدهد تا اتومبیل به او اصابت نکند، اما بابک خود در همین هنگام دچار سانحه میگردد و به بیمارستان انتقال داده میشود و آخرالامر، سعید شرمسار و سرافکنده، همراه با مدیر و معلم به ملاقات او میرود.