خرگوش زیرک
داستانهای آموزنده / افسانههای عامه
در جنگلی سرسبز شیری سلطانی میکرد که بسیار بیرحم بود و همیشه حیوانات جنگل را میدزدید. حیوانات که از این وضع خسته شده بودند تصمیم گرفتند هر روز خودشان یکی از حیوانات جنگل را انتخاب کنند و به عنوان غذا برای شیر بفرستند. روزها گذشت و حیوانات به نوبت میمردند. تا این که نوبت به خرگوش سفید رسید. او نزد شیر رفت و خبر آمدن شیری بزرگ را به دروغ به سلطان رساند. شیر که بسیار عصبانی شده بود درخواست کرد تا خرگوش آن شیر را به او نشان دهد. خرگوش نیز شیر را کنار چاهی برد و وقتی شیر به درون چاه نگریست و عکس خود را درون آب دید پنداشت که شیر دیگری به آن منطقه آمده است سپس با عصبانیت به شیر درون چاه حمله کرد و چون شنا کردن نیاموخته بود غرق شد. از آن پس حیوانات جنگل خرگوش را به عنوان سلطان انتخاب و برای همیشه با خوشی کنار یکدیگر زندگی کردند. این کتاب اقتباسی است از یکی از داستانهای «کلیله و دمنه» که با زبان ساده برای کودکان بازنویسی شده است.