سلطان جنگل
در جنگل سرسبز شیر سلطان حیوانات بود. او با دوراندیشی، شتر و سنجاب و کرگدن را برای پیدا کردن رودخانه مامور کرده بود. در این زمان یوزپلنگ سیاه مرموزی تصمیم گرفت با کمک گرگ و شغال، شیر بزرگ را از جنگل بیرون کند و سلطان شود. او به حیوانات دیگر گفت که شیر، شتر، سنجاب و کرگدن را خورده است. آنها با حیوانات دیگر که عصبانی بودند بدون این که به شیر اجازة حرف زدن بدهند. برسرش ریختند و او را کتک زدند. شیر به ناچار فرار کرد و از جنگل دور شد. بعد از این اتفاق یوزپلنگ سلطان شد و به قصر رفت و گرگ و شغال را به عنوان وزیر و مشاور خود انتخاب کرد. از همان حیوانات بیچاره یکییکی ناپدید میشدند. یوزپلنگ به بهانههای مختلف آنها را میخورد. تا این که شتر و سنجاب و کرگدن از ماموریت برگشتند. حیوانات جنگل که به اشتباه خود پی برده بودند برای پیدا کردن شیر و انتخاب او به عنوان سلطان به راه افتادند. این کتاب مصور برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.