ماموریت ساعت 12: روایتهایی از زندگی و شهادت سردار محمد منتظرقائم
شهیدان - ایران - یزد (استان) - بازماندگان - خاطرات / ایران - تاریخ - جمهوری اسلامی، 1358 - شهیدان - سرگذشتنامه
محمد همهجا همراهم میآمد، حتی توی خواب. عصر آخرین پنجشنبه رمضان، خوابش را دیدم. دو زانو رو به رویش نشسته بودم. گفت: برو سراغ اصغر انتظاری. وقتی گفتم اصغر شهید شده، جواب داد: برو سراغ شهید اصغر انتظاری. شنبه صبح پرونده اصغر را زیر و رو کردم. تنها اثر محمد توی این پرونده، یک عکس بود. عکس ماموریت کردستان که او با کت و شلوار وسط نشسته و اصغر و بچهها هم دور و برش؛ با اینکه واضح نبود، اما مصمم شدم آن را در کتاب بیاورم. برایم جالب بود که حواس محمد به خیلی چیزهاست، حتی به سؤال توی ذهن خانواده نیروهایش. ماجرای انتخاب شهید شاخص را که برایش توضیح دادم، نجیبانه پذیرفت.