افسانهی شاهان و پهلوانان: کیقباد
داستانهای حماسی / داستانهای تاریخی
پس از مرگ "گرشاسب"، به ترکان خبر رسید که تاج و تحت ایران، بیشاه شده لذا افرسیاب بیدرنگ راهی ایران گردید. "زال"، لشکری پدید آورد و برای مقابله با وی حرکت کرده و از سویی دیگر فرزندش، رستم جوان، را به البرزکوه فرستاد تا "کیقباد" را، که از نژاد فریدون بود، یافته و برای جانشینی گرشاسب با خود بیاورد. رستم، کیقباد را یافته و هرآنچه که پیش آمده بود با وی بازگو کرد. قباد مثل آتش از جا پرید و سوار بر اسب جنگی شده و همراه رستم، به سوی سپاه ایران تاخت. در میدان جنگ، شاه جدید فرمان داد تا سران و پهلوانان، زره، خود، و خفتان بپوشند و سلاحهای آهنین بردارند. جنگ سختی درگرفت و در میانهی هیاهو، رستم با افراسیاب درگیر شد. در این مبارزهی سخت، سرانجام پهلوان جوان، اهریمن بدخوی تورانی را شکست داد و به بند کشید، اما بخت با افراسیاب یار بود و توانست جان به درببرد. پس از این اتفاق لشکریان توران پراکنده و به سوی پایتخت خویش روانه شدند. افراسیاب نیز خود را از بیراهه نزد پدرش، پشنگ، رساند و شرح شکست و سرگشتگی خویش را همراه با دلاوریهای رستم بیان کرد و از وی خواست تا از گذشته هیچ یاد نکرده و دست آشتی به سوی قباد دراز کند. کیقباد از پیشنهاد تورانیان استقبال کرد و پیماننامه نوشته و به دست پشنگ رساند. پس از آن فرمانروایی زابلستان تا رود سند را به رستم سپرده و وی را به همراه هدایای بسیار راهی آن دیار کرد. کیقباد صد سال با دلی شاد زندگی کرد و چهار فرزند خردمند از وی به جا ماند و چون دانست مرگش نزدیک است، پادشاهی را به کیکاووس سپرده و درگذشت.