لبخند خورشید
داستانهای فارسی - قرن 14
"مهتاب" به رغم خواستۀ خانوادهاش برای زندگی در خارج از ایران، خانهای اجاره کرده و به دور از آنها زندگی میکند. پدر مهتاب به او فرصت داده تا زمان خاصی اقدام به ازدواج کند و در غیر این صورت به کانادا ـ نزد خانوادهاش ـ برود. مهتاب که خبرنگار روزنامهای است، برای تهیۀ گزارشی با زنی به نام "زینب" آشنا میشود که از شوهرش آزار دیده و کتک میخورد. زینب همراه با دختر کوچک خود از دست شوهرش فرار کرده ولی شوهرش خیلی سریع آنها را مییابد. مهتاب برای کمک به زینب، با وکیل جوانی به نام "سیاوش آریازند" تماس میگیرد و از او میخواهد که زینب را برای گرفتن طلاق یاری دهد. در این میان سیاوش احساس میکند که به مهتاب علاقهمند است و به این ترتیب ماجراهای بسیاری برای آنها رخ میدهد.