مجموعه سوالهای کارشناسی ارشد اندیشههای سیاسی در اسلام
«شهلا» ویراستار یک مجلة معروف بود. او گاهگاهی روی پل سنگی عریض و نهچندان طویل قدم میزد و غرق در افکارش بود. او بارها حس کرده بود که روی پل سنگی اتفاق خاصی برای او خواهد افتاد. روزی رافائل را با بوم نقاشیاش روی پل سنگی دید. رافائل در حال کشیدن تابلویی از قلعة قدیمی و تاریخی بود. او به مدت کوتاهی آنجا آمده بود تا تابلویش را بکشد و برود. اما حضور شهلا و احساس دوطرفة عشق بین آنها مدت ماندن او را طولانی کرد. رافائل در اندیشة ازدواج با شهلا بود؛ اما شهلا حقیقت تلخ زندگیاش را از رافائل پنهان کرده بود و آن وجود شوهرش «بهرام» مردی دائمالخمر بود که بعد از ورشکستگی مالی زندگی را بر خود و شهلا سخت کرده بود. این کتاب مشتمل بر سه داستان مجزاست که در پایان داستان خواننده پیوستگی خاصی بین داستانها را درمییابد.