بچهای که اسفناج دوست نداشت و 11 داستان دیگر
داستانهای کوتاه / شخصیتهای کارتونی - داستان / داستانهای تخیلی
«هوراس» اسفناج دوست نداشت. هر گاه مادرش برای شام اسفناج درست میکرد، هوراس آن را از پنجرهی کلبه بیرون میریخت. تا این که یک روز زمانی که هوراس اسفناج را از پنجره بیرون ریخت، مردی کوتوله را دید. آشنایی او با این مرد کوتوله و زندگی کوتاه مدتش با او باعث شد تا نظرش دربارهی اسفناج تغییر کند. این داستان تحت عنوان «بچهای که اسفناج دوست نداشت» به همراه یازده داستان دیگر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. برخی از عناوین داستانها عبارتاند از: اسب چوبی من؛ رژه در روز بارانی؛ دزد دریایی و طوطی؛ سفر به سرزمین ماسهای؛ و بچهی خوابآلود.