مرگ ماهیها
داستانهای فارسی - قرن 14
«آریا» در حالی که ذاتا جوان است، زندگی خود را در کلبهای کنار باتلاق خلاصه کرده است. «شاهرخ»، «متین» و «رضا» به کلبة او میروند و او قصة زندگیاش را برای آنها بازگو میکند. او تک فرزند خانواده، در نوجوانی بر اثر شکست در عشق و به بازی گرفته شدن احساسش توسط «فریبا» نفرت عمیقی نسبت به زنان پیدا میکند؛ او به دلیل انتقامش از زنان باعث نابودی «سپیده» و «آذر» میشود ـ کسانی که به گونهای به زندگی آریا معنی میبخشیدند ـ تا این که با فریبا به طور اتفاقی روبهرو میشود و با ایجاد مزاحمتهای پیدرپی برای او، سرانجام او را ربوده و به کلبهای کنار باتلاق میآورد، جایی که برای همیشه فریبا و سپس خود او بعد از بازگو کردن حقایق زندگیاش در آنجا مدفون میشوند.