میراث
ماجرای این داستان بیانگر خاطرات رنجآور مردی است که پدرش را کشته است .او سعی دارد با مرور خاطرات بدی که از پدر دارد، کشتن او را موجه جلوه دهد .او به علت کینهای که از پدر دارد در یک روز سرد زمستان پیرمرد را در حیاط خانه تنها میگذارد و پیرمرد که توانایی راه رفتن ندارد از سرما یخ میزند و میمیرد .پسر تلاش میکند تا مرگ پدر را از دیگران مخفی سازد، ولی همسایهها متوجه شده، به خانهاش میآیند .او که همه آنها را مایه بدبختی خود میداند آنان را از خانه بیرون میکند و به یادآوری خاطرات گذشتهاش میپردازد .پدر او یکی از قزاقهای رضاخان و مردی خشن و بیرحم بود .او رفتار بدی با پسرش داشت و همیشه سعی میکرد با کتک زدن او را تحقیر کند .روزی پدرش دختر رعیتی را به خانه میآورد و ...