قصهی ساموئل سیبیلو
«خانم تابیتا توییتچیت»، مادری نگران بود که همیشه بچه گربههایش را گم میکرد. او روز آشپزی تصمیم گرفت آنها را در کمد حبس کند. «انگشتی» و «عروسک» را گرفت، اما «تام» را پیدا نکرد. او همهجای خانه را جستوجو کرد، اما تام نبود. انگشتی و عروسک نیز از داخل کمد فرار و شروع به شیطنت کردند. تا این که «خانم ریبی» برای گرفتن خمیرمایه از خانم تابیتا به خانهشان آمد. آن دو با هم شروع به یافتن بچهها کردند، اما بازهم انگشتی و عروسک بودند و تام نبود. تام برای خلاص شدن از زندانی شدن در کمد، به دودکش شومینه رفته بود. او تصمیم گرفت از آنجا به پشتبام برود، اما ناگهان به خانة یک موش صحرایی بزرگ به نام «ساموئل سیبیلو» رسید و این موضوع حوادثی را به دنبال داشت که در ادامة داستان بازگو میگردد.