رنگ آسمان
«همه برای پاکی دعا کنین» این جملهای بود که پدر قبل از رفتن به جبهه به من و مادرم گفت. مادر میگفت آدمهایی مثل پدرت آسمانیاند و این دنیا مثل یک خانة گلی کوچک برای آنها است. پدر را به مزار شهدا آوردند در حالی که دستش را در جبهه جا گذاشته بود. دلم میخواهد به سرباز عراقی که بابا را شهید کرده بود بگویم بابای من بهترین بابای دنیا است. بعد از پدر، مادر روزها کار میکند و شبها مینویسد، از او میخواهم که قصة پدر را بنویسد و مادر میگوید که پدر قصه نبود. مادر بعد از رفتن پدر در باغچه یاس کاشته است. او میگوید حالا بابا نیست، این گلها باید جای خالیاش را پر کنند. میخوام قصة بچههایی را که بابا و مادرشان هر دو قهرمانند برای مامان بگویم. در این مجموعه، علاوه بر داستان مذکور، داستانهای دیگری نظیر بابا! بازهم تار بزن، چراغهای سوخته، رنگ آسمان، پل، خاکستر به جا مانده، جشن شهدا، یک سبد پر از دعا و... گردآمده است.