کورالاین
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
«کورلاین جونز» و پدر و مادرش وقتی به خانة جدیدشان اسبابکشی میکردند متوجه دری شدند. مادر به کورلاین گفت که پشت در، دیوار آجری قرار دارد و به هیچجا باز نمیشود؛ اما کنجکاوی کورلاین باعث شد که او با کلید در را باز کند. در این زمان او راهرویی را دید و داخل آن شد. آنجا دقیقا شبیه خانة خودشان بود و حتی پدر و مادری دیگر شبیه به پدر مادر واقعی خود آنجا زندگی میکردند که چشمان دکمهای داشتند. آنها سعی میکردند که اعتماد کورلاین را به خود جلب کنند و او را دختر خود کرده و عوضش کنند و از رفتن او نزد پدر و مادر واقعی جلوگیری کنند، اما کورلاین که دختری شجاع بود تصمیم گرفت که خود را نجات بدهد و نزد خانواده خود برگردد.