آخرین نماز
این داستان با یورش گروهی یاغی به سرکردگی "قاسمخان" ملقب به "سیاهخان" آغاز میشود. سپس اهالی "پیشکوه" با کدخدا و سیدعلی که معتمد و مورد احترام همگان بود، مشورت کردند و قرار شد پسر سیدعلی، به نام "سیدجلال" پیامی از سوی سیدعلی به سیاهخان برساند و او را به مذاکره فراخواند تا دست از این رفتار غیر انسانی بردارد. سیدجلال، با مشقت تمام خود را به عقاب کوه محل اقامت سیاهخان میرساند و پیام را به او ابلاغ میکند. اما سیاهخان، ابتدا دستور داد تا سیدجلال را شکنجه کنند تا او به حرف بیاید و از این که چه کسی پناهگاه آنها را به او نشان داده سخن بگوید. سیدجلال که با راهنماییهای مرد چوپانی به آن منطقه رفته بود، حاضر نشد اسمی از چوپان ببرد و عاقبت سیدجلال به دستور سیاهخان به قتل میرسد. سرانجام مردم پیشکوه به رهبری حیدر به محل اقامت سیاهخان یورش میبرند و افراد او را یکی پس از دیگری از پای درمیآورند. آنان پیروزمندانه به پیشکوه بازمیگردند و حیدر نیز که پس از آن به نماز ایستاده بود، با تیر سیاهخان به شهادت میرسد، اما اهالی پیشکوه سیاهخان را دستگیر میکنند و او را به قتل میرسانند.