عروسک شکمو
در مجلد حاضر، نویسندهی یازده سالهی کتاب، خاطرهای از زمان هفت سالگیاش را به رشتهی تحریر درآورده است. در این خاطره «ملیکا» عروسکی جایزه میگیرد. او عروسکش را خیلی دوست دارد و برای اینکه عروسکش گرسنه نماند به او غذا میدهد. پس از مدتی اتاق ملیکا پر از مورچه میشود. پدر و مادر ملیکا پس از تعقیب مورچهها متوجه میشوند که لانهی آنها در دهان عروسک ملیکا است. آنها مورچهها و غذاها را از دهان عروسک بیرون میآورند و به ملیکا تذکر میدهند که عروسک پلاستیکی غذا نمیخورد.