گلنار
این داستان کوتاه دربارهی دختر و پسری است از ایل عشایر، پسر که برای شکار به کوهستانهای "باو" رفته، بر اثر حوادثی از منطقه، فاصله گرفته و در همان لحظه با "گلنار" ـ دختری که برای شکار و اسبسواری به آن جا آمده ـ آشنا میشود. آنها در این آشنایی به هم علاقهمند شده که بعد از اطلاع به خانوادهها و آشنایی دو خانواده، مراسم عروسی، برگزار میشود. نویسنده در این اثر به برخی آداب و رسوم "ایل باشت" و "باوی"، هم چنین مسالهی تقدیر اشاره میکند.