مامان به سرکار میرود
داستانهای اجتماعی / مادر و کودک - داستان
مادر شهاب هر روز صبح مجبور بود به سر کار برود، به همین دلیل او را زود بیدار میکرد تا به خانة مادربزرگ ببرد. مادرش هر روز او را با بداخلاقی از خواب بیدار میکرد و شهاب عصبانی از خواب بیدار میشد و شروع به گریه و زاری میکرد. مادربزرگ با نوزاش و صدای قشنگ و با آرامش شهاب را بغل میکرد و شهاب آرام میشد. او از بودن در کنار مادربزرگ راضی و خوشحال بود و آرزو میکرد که مادرش نیز مانند مادربزرگ مهربان و آرام باشد. تا این که آرزوی او برآورده شد و مادر نیز مانند مادربزرگ مهربان و خوشرفتار شد. این کتاب برای کودکان دو گروه سنی «الف» و «ب» به نگارش درآمده است.