خرگوش ناز و شیطون دریا و باد و بارون
خرگوش کوچولو، هنگام بازی در دشت و بیشه از خانه دور و در جنگل گم شد. او رفت تا به دریا رسید و در ساحل خوابید. شب هنگام هوا سرد و سردتر شد و خرگوش کوچولو از سرما میلرزید. کمکم ابرهای سیاه آسمان را پوشاند و رعد و برق به صدا درآمد و باران شروع به باریدن کرد. خرگوش کوچولو که بسیار ترسیده و از کارش پشیمان شده بود، ناگهان از خواب پرید و متوجه شد که هیچیک از این ماجراها واقعیت نداشتند و همة آنها را در خواب دیده است. این داستان در قالب شعر به چاپ رسیده است.