پیرمرد خارکن
در روزگاران قدیم در دهکدهای زیبا پیرمرد تهیدستی زندگی میکرد، او برای کسب روزی خود هر صبح به بیرون دهکده میرفت و هیزم جمع میکرد و برای فروش به شهر میبرد. یک روز که پیرمرد به بیرون از دهکده رفته بود خرگوشی را اسیر در دام یک شکارچی میبیند. او خرگوش را نجات میدهد. خرگوش برای تشکر از پیرمرد او را به لانهاش میبرد و به او هدیهای میدهد که زندگیاش را تغییر میدهد.