تا پروانه شدن
داستانهای فارسی - قرن 14
«مهسا»، زن جوانی است که عشق را در زندگی مشترک جستوجو میکند. زندگی مشترکی که آغاز نشده به سمت پایان میرود. همه او را مقصر میدانند و همین بیشتر او را به دنیای خود فرو میبرد. «گوی را برداشتم و تکان دادم. مسافر کوچولو کنار گل سرخش نشسته بود و نگاهش میکرد، بیخیال آن همه پولک نقرهای که دورشان در حرکت بود. کوکش کردم و نشستم به تماشای بارش پولکها. دوست داشتم جای مسافر کوچولو باشم تنها با یک گل سرخ، توی سیارهای کوچک. سیارهای آرام که حتی وقتی آسمانش دیگر پولکی ندارد که بر سرشان بریزد، باز زیباست». مهسا در پی پیدا کردن راهی برای ادامه مسیر زندگی با همسرش به هر جادهای قدم میگذارد و در پیچ یکی از همین جادههاست که متوجه موضوعی میشود که از چشم همه دور مانده و فاش شدنش او را به راهی میکشاند که... .