آرزو: بر مبنای قصهای از یک زندگی
ماجرای داستان بدین قرار است: در غروب یکی از روزهای نسبتا سرد پاییز، "آرزو" دانش آموز 17 ساله با دنیایی پر از امید و آرزو و در عین حال ترس و تردید از خانه میگریزد. تمام وجودش چنان با احساس عشق پر شده که جایی برای کس دیگر و چیز دیگر در آن نداد؛ اما گذر زمانی کوتاه سبب میشود که او دریابد آن چه در تصور او جاری است با واقعیت فاصلهی زیادی دارد. احساس عشق، به زودی جایش را به سرخوردگی و رنجش میدهد. بعد ترس و حشت از راه میرسد و بعد نفرت... و در پایان راضی شدن به وضع موجود، و کودکی که اینک در کنار خود دارد،.....