تو که منو میشناسی کارلو (داستان)
داستانهای ایتالیایی - قرن 20م.
مردی کهسالهاست دوران جوانی را پشت سرگذاشته و بیشتر ایام زندگی را، همراه با همسرش، در محلۀ فقیرنشین شهرگذرانده، پس از سالها، روزی، یکی از دوستان دوران جوانی خویش بهنام "کارلو" را میبیند. کارلو در یکی از بهترین مناطق شهر ساکن است و مرد هر سال، در روز میلاد مسیح برای تبریک عید نزد وی رفته و دوست بازیافتهاش به عنوان صدقه تعدادی پوشاک و مواد غذایی به او هدیه میدهد. پس از ده سال، مرد بر آن میشود که از شغل و موقعیت اجتماعی کارلو، اطلاعاتی بهدست آورد. اما در ملاقات با وی از هر راه که وارد میشود به بن بست میرسد. سرانجام آخرین حربه را به کار برده و کارلو را متهم به دزدی آرا و عقاید خویش نموده و ادعا میکند هر آن چه دراختیار کارلوست، حق وی بوده است. مرد ثروتمند پس از شنیدن این مسئله او را از خانهاش دست خالی بیرون میراند. چند دقیقه بعد، مرد باز میگردد و با تظاهر به فقر بستۀ ازپیش آماده شدهرا از خدمتکار کارلو گرفته و باز میگردد.