خاله چاقالو
موش کوچولو که از گربة شیطون میترسید، در خانه پنهان شده بود. خالة آقاموشه تلفنی به او اطلاع داد که فردا به دیدنش میآید. گربه با آگاهی از ماجرا تصمیم گرفت که صبر کند و هر دو موش را با هم شکار کند. اما خالة چاقالو ـ خالة آقاموشه ـ چنان گربه را تنبیه کرد که هرگز فراموش نکند. این داستان تخیلی برای گروه سنی «ب» به چاپ رسیده است.