همراز
داستانهای فارسی - قرن 14
"مژگان" به تازگی دیپلم گرفته و اکنون در آژانس هواپیمایی دایی خویش مشغول به کار است. چند ماهی است که غریبهای او را تا سر کوچه تعقیب میکند، بدون این که حرمتشکنی کند، او دلباختۀ مژگان است، اما مژگان هیچ علاقهای به او در دلش احساس نمیکند. از سویی طی اتفاقاتی در آژانس، یکی از مشتریان با نام "احسان فرهمند" به مژگان دل میبندد و این آشنایی مقدمات خواستگاری را فراهم میسازد. در شب خواستگاری، مژگان غریبه را در میان میهمانان دیده و درمییابد او "حسام" برادر احسان است. این امر اتفاقات گوناگون را سبب میشود، اما این راز تا پایان نزد مژگان و حسام باقی میماند.