آدم آهنی دست بیلچهای
داستانهای حیوانات / داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای تخیلی / دوستی - داستان
خانم خرگوشه کنار خانه «موشکا»، موش عینکی جنگل بلوط گریه میکرد. موشکا کتاب «آدم آهنی دست بیلچهای» را میخواند که با شنیدن صدای گریه روی پشتِبام رفت تا ببیند چه خبر شده است. بچه خرگوش، بچه سنجاب و بچه میمون به او میگویند که حال مزرعه سبزیجات خانم خرگوشه بد شده و برای همین او گریه میکند. موشکا به مزرعه میرود تا علت را بیابد و آن را دفع کند و...