علی مردانخان
در شهری بزرگ مرد پولداری به نام «عباسعلی» زندگی میکرد که پسر بازیگوش و بیادبی به نام «علیمردانخان» داشت. او به حرف مادر و دیگر بزرگترها گوش نمیداد، همه را مورد آزار و اذیت قرار میداد، شیشه خانهها را میشکست، و به پرندهها سنگ پرتاب میکرد. یک روز علیمردان خان تصمیم گرفت به بالای درخت برود و لانۀ پرندهها را خراب کند. اما وقتی دستش به اولین لانه رسید، کلاغها به او حمله کردند و او از درخت به پایین افتاد و دست و پایش شکست. علی پس از این ماجرا از کردۀ خویش پشیمان شد و اخلاقش به کلی تغییر کرد. داستان مذکور در قالب شعر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.