قهوه اجباری
داستانهای فارسی - قرن 14
شریف با چشمهای متعجب، در دندانهای سفید و محکم و پیشانی کوتاه که موی انبوه سیاهی دورش را گرفته بود، 22 سال از عمرش را در مسافرت به سر برده و با چشمهای متعجبتر، دندانهای عاریه و پیشانی بلند چین خورده که از طاسی سرش وصله گرفته بود و با حال بدتر و کورتر به شهر مولد خود عودت کرده بود. او در سن 43 سالگی پس از طی مراحل دفترداری، کمک محاسب و غیره، به ریاست مالیه آباده انتخاب شده بود؛ شهری که در آن جا به دنیا آمده و ایام طفولیت خود را در آن جا گذرانده بود.