پسری که بزغاله شد
داستانهای تخیلی
در جایی بسیار دور، پیرمرد و پیرزنی به همراه دختر زیبا و پسر کوچکشان زندگی میکردند. تا این که پس از چندی پیرمرد و پیرزن از دنیا رفتند و خواهر و برادر تنها ماندند. برادر کوچک از جای پای بزی که در آن آب جمع شده بود، بر خلاف توصیهی خواهرش آب خورد و به یک بزغاله تبدیل شد. طی اتفاقاتی خواهر با یک شاهزاده ادواج کرد و به همراه بزغاله به قصر رفت. عروس و داماد با خوشی در کنار یکدیگر زندگی میکردند. بزغاله نیز نزد آنها بود و با هم بر سر یک سفره مینشستند. اما یک روز جادوگر پیری به قصر آمده و با حیله و نیرنگ دختر را به رودخانه کشاند و او را در آب انداخت، سپس خود را به شکل دختر درآورد و به قصر بازگشت. هیچکس جادوگر را نشناخت، فقط بزغالهی کوچولو تمام ماجرا را میدانست. تا این که طی یک پیشامد حقیقت آشکار شد.