صالح (ع)
قرآن - قصهها / صالح، پیامبر / صالح، پیامبر - داستان
در زمانهای قدیم قومی به نام "قوم "شمود" زندگی میکردند که بتپرست بودند. در میان آنها جوانی به نام "صالح" زندگی میکرد که بسیار عادل و عاقل بود. صالح از طرف خداوند به پیامبری برگزیده شد و از مردم خواست که تا دست از بتپرستی بردارند و تنها خدا را پرستش کنند. اما آنها نپذیرفتند و از وی خواستند تا معجزهای به آنها نشان دهد. روز بعد بت پرستان بتهایشان را کنار کوه بزرگی آوردند و صالح آنها را صدا کرد اما جوابی نشیند. صالح گفت حال شما از خدا چیزی بخواهید. آنها یک شتر ماده و پرمو با موهای قرمز خواستند که از میان کوه خارج شود. صالح دستانش را رو به آسمان کرد و از خداوند خواست تا معجزهاش را نشان دهد، به فرمان خداوند شتر از میان کوه بیرون آمد. با این معجزه عدهای به صالح ایمان آورند اما عدهی دیگر شتر را از بین بردند و به عذاب الهی گرفتار شدند و در آتش سوختند. پس از آن صالح و یارانش از آن شهر رفتند و در جای دیگری به زندگی ادامه دادند.