شنگول، منگول و حبه انگور
افسانههای عامه
شنگول، منگول و حبه انگور، بچههای خانم بزی بودند. یک روز خانم بزی آنها را صدا زد و گفت من برای پیدا کردن غذا برای شما بیرون میروم. اگر کسی در زد، در را باز نکنید تا من برگردم. بعد از رفتن خانم بزی، بچهها مشغول بازی در خانه شدند. چند دقیقه گذشته بود که گرگ بدجنسی که نزدیک خانة خانمبزی زندگی میکرد، به سراغ بچهها آمد. گرگ بدجنس با حیلهگری توانست بچهها را گول بزند و به خانه برود. او شنگول و منگول را خورد و فرار کرد. حبة انگور که یک گوشه قایم شده بود، با برگشتن خانمبزی، همه ماجرا را برایش تعریف کرد. خانم بزی خیلی عصبانی شد و رفت و گرگ را پیدا کرد و با پاره کردن شکم او بچههایش را درآورد. گرگ بدجنس هم در رودخانه غرق شد و به سزای کارش رسید. این قصة آموزنده برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.