قصههای بهار (هر روز یک داستان)
داستانهای ترکی - ترکیه - قرن 20م.
روزی گرگ شکمویی، یک استخوان گوسفند در گلویش گیر کرد. او هرچه تلاش کرد، نتوانست آن را بیرون بیاورد. گرگ در حالی که نمیتوانست نفس بکشد، با لکلکی که در باتلاق به دنبال قورباغه میگشت، روبهرو شد. گرگ گفت: «ای لکلک اگر استخوانی را که در گلویم گیر کرده بیرون بیاوری، جایزة بزرگی به تو خواهم داد. لکلک با منقار درازش استخوان را بیرون آورد. گرگ نفس عمیقی کشید و بدون تشکر به راهش ادامه داد. لکلک عصبانی شد و گفت: «جایزة بزرگی که وعدهاش را دادی، این بود؟» گرگ گفت: «ای نادان تو سرت را به میان دندانهای تیز یک جانور فرو کردی و بدون این که بلایی سرت بیاید، بیرون آوردی آیا جایزهای بزرگتر از این برای تو وجود دارد؟» کتاب حاضر دربردارندة مجموعهای از داستانها و تمثیلهای ملل مختلف جهان است و از متن ترکی استانبولی به فارسی برگردانده شده است. شیر موش، قاضی کلاغها، سه برادر فقیر، شرطبندی خورشید و باد، دختر پریزاد و شغال آبی عنوانهای برخی از داستانهای کتاب است.