گربه و پلنگ
افسانههای عامه
در دهی، گربة زرنگ و چابکی زندگی میکرد. مردم ده از دزدی گربه به تنگ آمده بودند. او هر روز به یکی از خانهها میرفت و غذای زن صاحبخانه را که در حال آشپزی بود، میدزدید. یکی از این روزها، گربه به خانهای رفت و در یک حرکت غافلگیرانه مقداری از ماهی زن صاحبخانه را دزدید و خورد. بچههای زن، گربه را دنبال کردند و با سنگ و چوب او را کتک زدند. گربه خالة پلنگ بود. او با تن زخمی به بیشه رفت. پلنگ او را دید و ماجرا را پرسید. پلنگ نعرهای کشید و تمام پلنگهای بیابان را فراخواند. آنها دور هم جمع شدند و مشورت کردند و نقشهای کشیدند تا انتقام خالة خود «گربه» را از آدمیزاد بگیرند. این کتاب برای گروه سنی «ب» به تصویر کشیده شده است.