سال هزار و سیصد و هیچ
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
نوشتاری که در دست دارید، هشت داستان کوتاه را با مضمونهای متفرقه در برمی گیرد و یکی از آنها(سال هزاروسیصدوهیچ) با عنوان کتاب همخوانی دارد. راوی این قصه مردی میانسال است و با نوشتن نامهای برای همسرش از کمبودهای زندگی مشترک و عدم تفاهم با او سخن میگوید. آقای«سماواتی» با وجود علاقهی فراوان به دخترش «عاطفه» خانه را ترک میکند، تا فرصتی برای تغییر کردن به خود و همسرش بدهد. اما پس از چندی خودش را در یک بیمارستان روانی مییابد؛ در حالی که پزشک معالج معتقد است«سماواتی» دچار توهم شده و از واقعیات زندگی فاصله گرفته است.