تپلی میآد تو قصهها با سرفهها و عطسهها
شعر کودکان و نوجوانان
روزی پسر کوچکی در مهدکودک بیاحتیاطی کرده و بدون لباس مناسب در هوای سرد به حیاط رفته و سرما میخورد. او سپس "تپلی" را در آغوش میگیرد و میبوسد. تپلی نیز به سختی بیمار میشود. او نزد پزشک میرود و به توصیههای او گوش میسپارد. مادر نیز به خوبی از او مراقبت میکند. دوستانش نیز به دیدنش میآیند. سرانجام بعد از یکی دو روز حال تپلی بهتر شده و به مهد میرود. داستان در قالب شعر بیان شده است.