پشت دیوارهای بلند: از کاخ تا زندان
داستانهای فارسی - قرن 14
آنچه در این کتاب بازگو شده سرگذشت تلخ خانوادهای است که در بحبوحه انقلاب اسلامی ایران از پایگاه نسبتا رفیع خود فرو افتاده و برای رهایی از سقوط نهایی بیپروا به آب و آتش زده است .نگارنده درباره خود و خانوادهاش خاطر نشان میکند :((پدرم به طایفه لرتبار معروفی به نام ((بیرانوند)) متعلق بود که قریب نیم قرن بر ضد دولت قاجار طغیان کرد و سپس قتل عام شد .مادرم به خانواده متشخصی تعلق داشت که عموم افرادش اهل قلم بودند، و پدرش ـ ملکالمورخین ـ در انقلاب مشروطیت ایران فعالانه خدمت کرده بود .از کودکی شاهد اختناق دوره پهلوی و مبارزات اجتماعی بستگانم بودم، و از فشارهایی که بر آنها مخصوصا بر پدر و برادرانم وارد میشد، رنج میبردم .پس از اتمام دبیرستان با دکتر شجاعالدین شیخالاسلامزاده، پزشک جوان هوشمندی که ضمنا مبارز اجتماعی بود، ازدواج کردم و به اتفاق او برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم .من در رشتههای ادبیات و آموزش و پرورش درس خواندم و همسرم موفق به دریافت تخصص در جراحی استخوان شد .در بازگشت به ایران، با وجود مشکلات فراوان و داشتن سه فرزند، در دانشگاه به تدریس پرداختم و در همان حال دست به شاعری و نویسندگی زدم . شوهرم پزشکی آزادمنش بود، ولی در اثر تاسیس سازمان ابتکاری توانبخشی، مورد توجه حکومت قرار گرفت .سرانجام به گمان خدمت به مردم و به تحریک جاهطلبی، علیرغم ناخشنودی نزدیکان، تن به وزارت بهداری و بهزیستی داد .پس از سقوط کابینه هویدا، در دوره کابینه آموزگار از شر وزارت خلاص شد .اما با خروج او از دولت، سران ساواک که در دوره وزارت شوهرم از مداخله در امور آن وزارتخانه تا حدود زیادی رانده شده بودند، مجالی برای انتقام جویی یافتند .در آغاز قیام ملت ایران، من برای رسیدگی به وضع دو فررند بزرگتر خود به آمریکا رفتم .اندکی بعد به وطن برگشتم تا شاهد انقلاب مردم ایران و انقلاب زندگی خانواده خود باشم)) .