سروناز
شرح آغازین داستان که در غروبی غمگین به تصویر کشیده میشود مربوط به دختری است به نام((سروناز)) که این عبارات را واگویه میکند :((خدایا !چرا باید کتاب سرنوشت من اینگونه ورق بخورد، نمیدانم؟ خدایا چرا حسین چند روزی است که بدخلقی میکند؟ او که از ابتدای خواستگاری به قول خودش برای من غش میکرد . من که زیاد برام مهم نبود، ولی از این که چون پدر نداشتم و فرزند اول خانواده بوم راضی شدم به این وصلت تن بدهم و((حسین)) را برای زندگی خودم انتخاب کنم یا بهتر بگویم مجبور بودم که به خودم تلقین کنم که دوستش دارم یا به او عادت خواهم کرد .اوایل نامزدی خیلی خوب بود، من هم که کار بدی انجام ندادم که او از من بدش بیاید .((....