دختری که دائم جیغ میکشید "وای، هیولا!"
داستانهای وحشتآفرین آمریکایی - قرن 20م. / داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
«لوسی»، دختر دوازدهساله با برادر کوچکش «رندی» و پدر و مادرش زندگی میکند. او ذهن خلاقی در زمینة داستانهای ترسناک مربوط به هیولاها دارد و همیشه با داستانهایش رندی و دوستان همبازیاش را میترساند. تابستان آغاز شده و به خاطر این که لوسی همة وقتش را تلف نکند پدر و مادر او را در برنامة کتابخوانی تابستانی کتابخانة شهر ثبتنام کردهاند. او هرهفته به آنجا میرود و کتاب هفتة قبل را به کتابدار کتابخانه یعنی آقای «مورتمن» تحویل میدهد و کتاب جدیدی میگیرد. آقای مورتمن مرد عجیبی است که همیشه چند لاکپشت در یک ظرف آب روی میزش میگذارد و آنها را دوستان خود مینامد. آن هفته لوسی بعد از تحویل گرفتن کتاب جدیدش در راه بازگشت به خانه به یاد میآوردکه کفشهای اسکیت را جا گذاشته، خیلی دیر شده است، اما او به آنجا رفته و صحنة عجیبی را میبیند؛ آقای مورتمن ظاهرش مثل یک هیولا تغییر کرده و در حال خوردن مگسی بود. لوسی وحشتزده میشود و بعد از آن ماجراهایی برایش رخ میدهد که در ادامة داستان بازگو شده است. این داستان تخیلی از مجموعة «ترس و لرز» از زاویة دید اولشخص نقل شده است.