عشق خاموش
داستانهای فارسی - قرن 14
"دریا" دختر زیبایی بود که در خانوادهای پرجمعیت و سنتی به دنیا آمده بود. او و خانوادهاش به همراه عمهها و عموهایش در باغ پدربزرگ زندگی میکردند. دریا بیشتر وقت خود را در خانۀ عمهاش میگذراند که فرزندی نداشت. او نزد عمۀ خود خطاطی را فرا میگیرد و به این رشته علاقهمند میشود. پس از مدتی، دریا دچار مشکل کلیوی میشود و دکتر به آنها میگوید که او به کلیهای جدید نیاز دارد. در این زمان، شخصی به طور ناشناس به او کلیهای اهدا میکند و او از مرگ نجات مییابد. پس از رهایی از بیماری با خواستگاری مصمم با نام "کوروش" نامزد میکند ولی به علت شکاک و بدبین بودن او، از وی جدا میشود. کوروش نیز قسم میخورد که انتقام این کار را از او بگیرد و به همین دلیل مشکلاتی را برای وی به وجود میآورد.