ماجرای ماری که توی دیوار خانهی ما زندگی میکرد
داستانهای کودکان و نوجوانان
کودکی در این داستان تصور میکند که توی دیوارهای خانهشان یک مار زندگی میکند. او بارهاوبارها صدای فیشفیشِ مار را از روی دیوار اتاق خودش شنیده است، حتی گاهی خزیدنش را هم بین آجرها احساس کرده است. او مارهای پیتون را در برنامههای حیات وحش دیده است و میترسد که روزی مار پیتون از سوراخ دیوار اتاقش بیرون بزند و مادر و حتی مادربزرگش را ببلعد. پدر او به مأموریت رفته و مادربزرگ پیرش به خانه آنها آمده است. او ماجرای مار پیتون را برای مادربزرگش تعریف میکند و... .