هفت راه واسه عاشق نشدن
در این داستان، مرد جوانی روی صندلی پارک نشسته و چشم به دختران دوخته و توی ذهنش رویا بافی میکند. تا اینکه سه دختر با مدهای امروز کنار او نشستند. او از دو نفر از آنها بیشتر خوشش آمده بود، مخصوصاً از دختری که برای او اسم خاصی گذاشته بود. او برای جلب توجه دخترها با موبایل با فرد خیالی پشت خط خیلی آروم صحبت کرد به طوریکه دخترها بهشون بَر خورد و یکی از آنها گفت: اگه مزاحمیم بریم جای دیگه بنشینیم. مرد جوان طوری به خانمها جواب داد که انگار استاد دانشگاه و یک آدم بسیار مؤدب است. همین جا آغاز صحبتهای آنها دربارة مسایلی است که امروزه دختر و پسرها زیاد دربارة آنها صحبت میکنند. مثل دوستیهای صمیمانه، علت جذب شدن دختر و پسر و رابطهها و... ؛ مرد جوان در این رابطة چند ساعته با یکی از دخترها، آنقدر مجذوب او میشود که با اطمینان بیجای خود سبب فریب خوردن خود را فراهم میکند.