عشق، قرنطینه، مرگ
داستانهای فارسی - قرن 14
همهی اهالی روستا با شنیدن خبر مرگ ناگهانی مش زهرا، همسر کدخدا، ناراحت و مضطرب شده بودند. توی همین گیر و دار هم شایعه شده بود که مش زهرا به بیماری لاعلاج واگیرداری دچار بوده و این مدل حرفهای درگوشی نقل مجالس روستا شده بود. حاج تقی که بعد از کدخدا، بزرگ و ریش سفید روستا بود، سعی کرد اوضاع را آرام تر کند. مردم را پراکنده میکرد و به همه اطمینان میداد، به محض آن که چیزی مشخص بشود، از طریق بلندگوی مسجد به گوش همه برساند. تقریباً همه قانع شده بودند و مشغول کار و بار خودشان میشدند...