ببینم نبضتان میزند؟! مجموعه داستان
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
راوی با دختری که فارغالتحصیل دانشکدة هنر است و «ژاله مکانی» نام دارد دیدار میکند. ژاله طی گفتوگوهایش با راوی از این که رشتة مجسمهسازی، سفالگری، نقاشی و حتی تئاتر نتوانسته او را راضی کند و نیز از علاقهاش به نوشتن قصه سخن میگوید. آنگاه یکی از قصههای خود را که دربارة چگونگی کشتن سوسکها در آشپزخانه است برای راوی میخواند. او در قصهاش به این که برخی سوسکها به هنگام کشته شدن تنها به آدم زل میزنند و هیچ احساسی ندارند اشاره میکند. ژاله با خواندن چند پاراگراف از قصهاش به راوی میگوید: «الان نگاه شما درست مانند سوسکهاست. چقدر خالی و بیاحساس است این چشمها درونشان اثری از حیات نیست. اصلا ببینم نبضتان میزند؟» داستان کوتاه «ببینم نبضتان میزند؟» نخستین داستان مجموعة حاضر است. در کتاب 9 داستان کوتاه دیگر نیز به چاپ رسیده است.