کوری
داستانهای پرتغالی - قرن 20م.
نویسنده در این رمان از کوری آدمها سخن گفته است. در این رمان هالهای سفیدرنگ پس از کور شدن افراد مقابل چشمانشان ظاهر میشود. داستان از ترافیک یک چهارراه آغاز میشود. راننده اتومبیلی به ناگاه دچار کوری میشود. پزشک با معاینه چشم بیمار در مییابد که چشم این افراد کاملا سالم است اما آنها هیچ چیز نمیبینند. از سوی دولت تمامی افراد نابینا جمعآوری و در یک آسایشگاه اسکان داده میشوند. پزشک نیز خود دچار این بیماری میشود و به آسایشگاه منتقل میگردد. همسر پزشک نیز خود را به کوری میزند تا بتواند در کنار شوهرش باشد و... .